می خواهم بمیرم !
این خواستن توانستن نیست ، آرزوست
شاید تکرار حرفهایی که برای همگان آشناست
نمی توان برای رهایی این چنین جنگید
نمی توان آه پر هیاهوی ماندگان را نشنید
این از حرف های کودکانه هم ساده تر است
با ترس نمی گویم
من به تو مدیونم
من الفبای دوست داشتن را درست نمی دانستم
من بهانه ی تو را در تنهایی ها به خاطره های باد سپردم
این ندای بی مهری را کسی برایت معنی نکرد
می دانم که آفات عشق
سکوت در واژه گانی است که به دستم رقم می خورد
ای کاش می گفتی :
که الفبای دوست داشتن تنها حضور توست
می خواهم بمیرم !
نگو که نمی توانی
این خواستن توانستن نیست ، آرزوست .